حضرت رقیه

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

آسمان تیره و تاریک و کدر بود در آن دم

سحری داشت پر از غم سحری مثل محرم

سحری تیره‌تر از هر شب تاریک

و سیه‌تر ز سیاهی نه چراغی نه شهابی و نه ماهی

در آن صحنۀ تاریک و در آن ظلمت یک دست

فقط سوسوی یک تکه ستاره دل شب

چشم نواز همگان بود در عالم

و در این شب شب تاریک‌تر از شب

و ز هر درد لبالب

به صفی می‌گذرند از دل یک کوچه تنی چند ز اشراف

خدایا چه خبر هست؟ 

که اینگونه شتابان و نمایان

به میان دو صف از فوج نگهبان

ز گذر می‌گذرد

آه کجا؟ 

آه چرا؟ 

این دل شب

اول این صف به کف دست کسی بود طلایی

طبقی نقش و نگارین شده زرین شده

هر چند که یک خلعت سرخ است

به روی طبق، اما

ز دلش نور تلالو کند و راه شود روشن و اینان ز گذر‌ها گذرند

آه کجا؟ 

آه چرا این دل شب؟ 

کیست خدا؟ 

در کف این مرد مگر پیک سفیری ست؟ 

مگر مقصدشان شخص امیری ست؟ 

مگر موسم مهمانی پیری ست؟ 

همه غرق تکلم پی دیدار و ملاقات

شتابان و پریشان و نمایان

به گذر می‌گذرند، آه چرا؟ 

هست در این راه

در این لحظهٔ بیگاه

که حیران شده

بی‌خود شده

همهٔ ارض و سما را

کمی صبر کن‌ای دل... 

بِشنو صوت ضعیفی

و ببین گریهٔ بی‌جوهری و

هق هقی از دور جگر سوز

در این لحظهٔ جانسوز

زند چنگ به سینه

به گمانم که شبیه است

به آن گریه بانوی مدینه

کمی صبر... 

کمی صبر...

حضرت رقیه ...
ما را در سایت حضرت رقیه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ღ𝓼𝓪𝓱𝓪𝓻ღ mazhabi1380 بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 16 / 10 ساعت: 0:03